فیک شطرنجی | checkered 1۰
part ۱٠
[نگفت میام دنبالت گفت بیا ]
[میخاست بپیچونه ولی من زبر بار نرفتم و گفتم باید بریم]
[هیچ واکنش و جوابی به "دلم برات تنگ شده" نداد]
[توی موزه باهام گرم حرف میزد ولی زیاد بهم نزدیک نمیشد]
[نامجون : بریم دیگه
ا.ت : اما تو همیشه باید بزور از موزه میاوردنت بیرون یا حتی چرا امروز میخواستی بپیچونی؟]
[از در که میخواستیم بریم بیرون یه دختره رو دیدیم که نامجون با دیدنش یه ترس و تعجبی و اعصانیتی کل بدنشو فرا گرفت، دختره با یه نگاه معنا دار از کنارش رد شد و نامجون برگشت و عمیق نگاهش میکرد]
ا.ت : همون دختره که وقتی خواستیم از موزه برگردیم دیدیمش؟
نامجون : اوممم
#شطرنجی
#فایتینگ
#رمان_نامجون
[نگفت میام دنبالت گفت بیا ]
[میخاست بپیچونه ولی من زبر بار نرفتم و گفتم باید بریم]
[هیچ واکنش و جوابی به "دلم برات تنگ شده" نداد]
[توی موزه باهام گرم حرف میزد ولی زیاد بهم نزدیک نمیشد]
[نامجون : بریم دیگه
ا.ت : اما تو همیشه باید بزور از موزه میاوردنت بیرون یا حتی چرا امروز میخواستی بپیچونی؟]
[از در که میخواستیم بریم بیرون یه دختره رو دیدیم که نامجون با دیدنش یه ترس و تعجبی و اعصانیتی کل بدنشو فرا گرفت، دختره با یه نگاه معنا دار از کنارش رد شد و نامجون برگشت و عمیق نگاهش میکرد]
ا.ت : همون دختره که وقتی خواستیم از موزه برگردیم دیدیمش؟
نامجون : اوممم
#شطرنجی
#فایتینگ
#رمان_نامجون
۶۳۲
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.